، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

نی نی نازنازی ما...

اولین توهم حاملگی!!!!

  پریودم چند روزی بود که عقب افتاده بود.. مابینی احساساتی از استرس و هیجان و ترس و ابهام و ذوق مرگ شدگی و نگرانی و تعجب، کم کم داشت این نظریه در من شکل می گرفت، که: نکنه تربچه کوچولو مهمون دلم شده!!! ....اونم با این تمهیدات چندگانه ای که وحید فعلا اندیشیده و به کار می گیریم!! به وحید که اصلا و ابدا چیزی نگفتم....... آخرهای پریشب دیگه داشتم به استفاده از بی بی چک! فکر می کردم.... دیروز صبح اول یه کم سرچ کردم و بعد هم نشستم یه خورده حساب و کتاب کردم، و دیدم بعله دقیقا همون روزهایی که می گن محتمل ترین زمان تخمک گذاری هست، من و آقای همسر (روم به دیوار خواااهرااا)... خلاصه که بازم به وحید چیزی نگفتم، تا ا...
16 آبان 1392

بدون عنوان

  سلام فندق کوچولوی مامانی... جیگر تربچه خوشگلم بشم، اگر یه وقت نمی یام وبلاگت رو آپ کنم یا خیلی وقته که اینجا نیومدم، فکر نکنی مامان به یادت نیست و دلش برات تنگ نشده ها ...فقط یا یه جورایی همش یا کاری داشتم و گرفتار بودم!..یا اینکه سرم جایی گرم بوده!..یا اینکه همچین درگیر خونه و زندگی و خونه داری شدم!  که دیگه نرسیدم بیام وبلاگ... جونم برای فلفل کوچولو بگه که، تا چندین هفته بعد از عروسیم و تا همین اواخر، مهمونی های پاگشا هنوز ادامه دارن...معمولا اگر از طرف فامیل های بابا جونت دعوت باشیم که خانواده من رو هم دعوت می کنن..و اگر از طرف خانواده مامانِ من دعوت باشیم، که عمه اینا هم هستن..و اگر خونه فامیل های ...
2 آبان 1392

عروس خانوم می نویسد!

سلام به همه دوست های مهربون و با معرفت خودم و به نی نیِ قند عسلِ لپ قرمزی ام.. الان یه دونه مریم خانوم داره با شما صحبت می کنه که امروز دقیقا نوزدهمین روز از زندگی مشترکش رو تجربه می کنه....و نوزده روز هست که از عروسیش می گذره.. خودم دوست داشتم زودتر بیام و خاطرات عروسی رو اینجا بنویسم، تا اینکه واسه بعدها هم یادگاری و خاطره بشه و از یادم نره..اما راستش ما خونه خودمون هنوز اینترنت نداریم و هنوز وحید خان واسم اینترنت رو وصل نکرده..و من فقط گاهی با گوشی خود وحید هست که می یام نت و یه سر کوچولو هم به این وبلاگ می زنم.. امروز که خونه مامان اینا هستیم، از اینجا دیگه تصمیم گرفتم که این پست رو واسه دوست های خوبم که از تبریک های همه شون ممنونم...
13 شهريور 1392

جمعه ی رویایی، 25 مرداد ماه

سلام به دوست های عزیز و مهربونم و به نی نی کوچولوی ملوس خودم...  اوووووووووووووووف که این مدت چقدررررررر گرفتار بودم.. از یه طرف اراده کرده بودم که پایان نامه ام رو به جاهای خوب خوب برسونم، تا بعد از عروس خانوم شدنم!!، دیگه نخوام خیلی زیاد دغدغه و نگرانی کارهای پایان نامه ام رو داشته باشم و توی روزهای اولی که خانوم خونه ی خودم می شم، فقط بتونم به خودم و حید و زندگی مون فکر کنم و از دوران تازه عروس و تازه داماد بودن مون، لذت ببریم!!! و روزهای خاطره انگیزی داشته باشیم.. که خوشبختانه، در حد رضایت بخشی، همین اتفاق هم افتاد.. پروپوزالم تصویب شد..دیتاها رو جمع آوری کردم..تجزیه و تحلیل های آماری رو انجام دادم و تکلیف رد یا اثبات فرضیه ها...
7 مرداد 1392

سرویس طلایی که بالاخره خریده شد..

  از اولی که من و وحید با همدیگه عقد کردیم، کادوی عروسی عمه و بابای وحید به "من"، که شب عروسی قرار هست بهم بدن، قرار بود که یه سرویس طلا باشه... این سرویس طلا، کللللی ماجرا واسه خودش داشت تا خریده بشه.. بار اول که عمه و باباجون خودشون دو تا رفته بودن یه سرویس از بازار زرگرهای روبه روی شاهچراغ خریده بودن!.. اما راستش رو بخواید بدونید، اون سرویس اصلا به دلم نبود و دوستش نداشتم یه بار که با وحید صحبت می کردیم، نمی دونم وحید از کجای صحبت هام اینو فهمیده بود و متوجه شده بود که من این سرویسی که عمه اینا خریدن رو دوست ندارم!..بعد هم یه جوری اینو به مامانش رسونده بود که این سرویس به سلیقه مریم نیست.. هرچند من برام اصلا این مطرح نبو...
4 خرداد 1392

تبریک به بابا وحید...

سلام فندقی خوشگل و نازنازی من.. ..خوبی مامانی؟ ...یعنی تو الان چقدر دلتنگ من و بابایی شدی وروجکم! امروز اومدم اینجا تا یه خبر شیرین رو بهت بدم، تا بدونی یه تبریک به بابا وحیدت بدهکاری! دو روز پیش، یعنی 22/2/1392 برای بابایی یه روز خاطره انگیز بود که شاید تا آخر عمرش تاریخ و تجربه پری روز رو فراموش نکنه.. فکر می کنی اون خبر چی باشه فسقلی؟! .. از وقتی من و بابا از تهران و از عروسی یکی از دوست های بابا برگشتیم، من هنوز شیراز هستم... و ده روزی هست که همگی در تدارک بودیم! بعله جیگملی من..: تدارک افتتاح "مطب" بابا وحیدت.. زمانی که بابایی انترنی اش تموم شد و رزیدنتی قبول شد (قلب و عروق)، بعد از طی دو و نیم ترم تحصیلی، بابایی به عن...
24 ارديبهشت 1392