، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

نی نی نازنازی ما...

من و عروسی..

سلام جوجه طلایی خوشگل مامان.. خوبی فرشته نازم؟ منو ببخش که نمی تونستم بیام وبلاگت رو اپ کنم فکلی من!..اخه واسه باز کردن نی نی بلاگ به مشکل برخورده بودم.. این چند روزی هم که خونه هستم انقدی همه کارها قاطی پاطی شده که گاهی خودمم می مونم که کدومش رو انجام بدم!!.. از یه طرف هنوز موضوع نهایی پایان نامه ام مشخص نشده و استاد راهنمام سر هر موضوعی داره یه انغورتی در میاره!!!.. استاد می گن: چون شما ثابت کردید که یکی از دانشجوهای توانمند ما هستید، گروه متمایل هست که شما یک پایان نامه متفاوت و ماندگار که بشه ازش مقاله های قابل قبولی چاپ کرد،انجام بدید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اون موقع اس که دلم می خواد توی چشم های دکتر زل بزنم و جیغ بکشم که:..بی ...
10 بهمن 1391

خوش خبر باشم!!

سلام دلبرک زیبای من! خوبی نازنینم! فکر کن مامانی امروز برات چه خبری آورده فرشته کوچولو:   بعله همه بزنن دست قشنگه رو تاریخ دقیق عروسی من و بابایی اکی شد: نهمین روز از فروردین سال جدید...که می شه یه روز پنج شنبه ی زیبا. یعنی 9/1/1392                                                            ***  ...
7 دی 1391

پست وحشتناک!!

قبلا خودم از رو پست پایین نخونده بودم!!! حالا که خوندم،دیدم ای واااااای من،فردا اگر نی نی من به دنیا بیاد و این پست پایین رو بخونه،دور از جونش سکته می کنه که!!!!..انقدر که اسم جنازه و جسد و اینا آوردم توش! یکی نیست به من بگه اخه این حرف ها چیه که تو توی وبلاگ یه نی نی طفلی می نویسی!! پست پایین رو یه مدت دیگه رمزدارش می کنم و بعدا هم عمرا رمزش رو به بچه ام نمی دم!! این تنها کاری یه که از دستم برمیاد واسش! ...
28 آذر 1391

من و بابایی

  سلام جوجه طلایی مامان.. خوبی فسقل من؟..کاش می دونستی نی نی کوچولوها رو که می بینم چقدر دلتنگت می شم عشقم! می خوام برات یه خاطره کوچولو تعریف کنم: چند شب پیشا بابایی بهم گفت که برای درج توی پرونده رزیدنتی شون،چند تا عکس با هم کلاسی هاش و استادش توی اطاق تشریح بیمارستان گرفتن.. تا اینو گفت،منم جفت پامو کردم توی یه کفش،که منم می خوام ببینم!!! حالا هرچی بابایی می گفت که خانم شما دل نازک هستی،این عکس ها به درد تو نمی خوره!..من دیگه این چیزا سرم نمی شد!..مرغم شده بود تک پا!! گفتم: ب ااا ید ب بی نم!!!!! دیگه بابایی کوتاه اومد و گفت فقط یکی شو واسم ایمیل می کنه!..نه بیشتر!! عکس رو که باز کردم: بابا و چهار تا هم کلاسی ها...
26 آذر 1391

عمه یاسمن

سلام کوچولوی مامانی! دیگه کم کم داره عروسی مامان و باباییت از راه می رسه،و تو داره حسابی خوش به حالت می شه.!!..چون بعدش دیگه می تونی یواش یواش از آسمون ها جدا بشی،و تلپی بیفتی توی دل مامانیت!!... .. یعنی من و تو با همدیگه زورمون به بابا وحیدت نمی رسه،که متقاعدش کنیم که زوووود زوود تو رو از جمع فرشته ها جدات کنیم؟؟؟ ما برنده می شیم مامانی!!! قبل از انجام این کار،و قبل از اینکه شما قدم رنجه بفرمایید!،دوست دارم کم کم همه اعضای خانواده و اونایی که قراره تو آینده ها در کنارشون روزهای زندگیت رو سپری کنی،بهت معرفی کنم! خب شما خاله که نداری ..اما به جاش دو تا دایی باحال داری! یه دونه عموی مهربون ..و یه ع...
20 آذر 1391

بدون عنوان

سلام کولوچه مامانی.. حالت که خوبه؟اون بالا مالاها،کنار فرشته ها،کم و کسری که نداری؟ ما که خیلی دلمون برات تنگ شده،تو رو نمی دونم.. فکر کن دیشب چی شد فندقی.. دیشب حدود دوازده و نیم بود که باباییت زنگ زد.. ..آخه معمولا بابات شب هایی که بیمارستان کشیک باشه،از ساعت ده به بعد که با سوپروایزرشون می رن که به بیمارهای توی بخش سرکشی کنن،دیگه فقط اس می ده و زنگ نمی تونه بزنه!!..یکم تعجب کردم که یعنی چیکار داره.. باباییت بهم می گه:مریمی،امشب یه دختر کوچولوی اورژانسی برامون آوردن که چهار ماهشه..امروز نوبت واکسن ثلاث اش بوده،که بعداز واکسن تب می کنه،بعدش هم تشنج! ..بعد از تشنج و از دست دادن نصف هوشیاریش،مامان و بابش اونو سریع آور...
25 آبان 1391