خوش خبر باشم!!
سلام دلبرک زیبای من!
خوبی نازنینم!
فکر کن مامانی امروز برات چه خبری آورده فرشته کوچولو:
بعله همه بزنن دست قشنگه رو
تاریخ دقیق عروسی من و بابایی اکی شد:
نهمین روز از فروردین سال جدید...که می شه یه روز پنج شنبه ی زیبا.
یعنی 9/1/1392
***
مدت هاست که من آماده شدن واسه مقدمات عروسی رو شروع کردم!
خیلی از خریدهام انجام شده، اما هنوز بعضی هاشم مونده.
و از همه مهمتر لباس عروس!
رو این مورد حساسیت خاصی پیدا کردم!..
یه چیز خاص مدنظرمه اخه..!!
دلم می خواد بالای لباسم و قسمت بالای پشت کمر باز باشه،اما بازم نیم ست بالاتنه حالت دکلته داشته باشه..و دامن لباس عروسمم اسکارلتی یا دامن انگلیسی باشه، اما با یه دنباله ی حدودا نیم متری (اما نه تا اندازه ای که بیش از حد توی دست و پا باشه)..تزئینات قسمت بالای لباس و جلوی دامن هم برام خیلی مهمه..دلم نمی خواد جنس پارچه رویی اش توی مدل زیادی پف باشه،تا اسکارلتی بودن دامن کم جلوه کنه!..
امیدوارم لباس موردنظرم رو آخرش بتونم پیدا کنم...
چند تا مدلی با همین ویژگی ها تا حالا دیدم،اما بازم کامل،اونی که می خواستم نبوده!
حالا ده برابر این واسه کت و شلوار بابایی حساسم.........
یعنی اگر بگم خرید عقدمون، دو ماه طول کشید، اغراق نکردم!!..
واسه کت و شلوار، بابایی رو کچل کردم!..
یا مثلا واسه پیدا کردن صندل مناسب برای لباس عقدم،فقط سه روز میرفتیم بیرون و تمام مغازه های پارامونت و سه راه زند رو زیر و رو کردم! تا اون چیزی که دلچسبم باشه رو پیدا کنیم!
البته بابایی خیلی باحوصله اس..هیچوقت یه ذره هم نق نزد.!
بهش می گفتم: وحید خسته نشدی از این همه ایرادگیری من واسه خریدها؟!
با آرامش لبخند می زد و می گفت: معلومه که نه!..حالا یه بار توی عمرمون ما دو تا کنار هم جشن عقد برپا می کنیم..باید همه چیزش جوری باشه که به دل عروس خانوم اون جشن، بشینه!!
برای تنها چیزی که بابایی رو اصلا اذیت نکردم،انتخاب آرایشگاه بود!
واسه عقد بی بروبرگرد، می خواستم برم آرایشگاه چلچله!..و واسه عروسی بی بروبرگرد،می خوام برم آرایشگاه قصر!
قصر به جز عروس های شب عروسی، هیچ موردی رو قبول نمی کنه، و گرنه شاید واسه عقد هم می رفتم اونجا!!!
یعنی نمونه کارهاشون محشررررررررررررررره...محشرررررررررررررررر..واقعا حرفه ای ین!
به عقیده من اونجا بهترین آرایشگاه خاورمیانه اس!..
یعنی فکرشو بکن که ما اوایل مهرماه که می خواستیم واسه عید برای آرایشگاه، یه نوبت اونجا رزرو کنیم، نزدیک بود نوبت هاشون پر شده باشه و دیگه ما رو قبول نکنن...
تو، تو جشن عروسی مامانی و بابایی نیستی، اما تمام خاطراتش رو برات ثبت می کنیم، تا بعدها بتونی شریک همه خاطرات شیرین ما دو تا بشی!..