، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نی نی نازنازی ما...

مامانی دل شکسته...

سلام کوچولوی نازنینم.. الان یه مامانی ای داره با تو حرف می زنه که توی این چند روز اخیر یا ناراحت و پکر توی خودش بوده و حتی دلداری هایی بابایی هم زیاد ارومش نمی کرده، یا اینکه یواشکی واسه خودش گریه می کرده.. فندقی من، عروسی مامان و بابا که قرار بود نهم فروردین ماهِ سال جدید باشه، کنسل شد..... اونم به این خاطر که: عموی بابای وحید (در واقع عموی پدربزرگ شما!) که واسه خودش بزرگ کل خاندان محسوب می شده!!! چند روز پیش تو سن 82 سالگی فوت کرد... حالا تو فکرش رو بکن، این عمو جان که 82 سال عمر کرده بودن!! یه دوماه دیگه هم مردن شون رو به تاخیر می نداختن چی می شد مگه... چند روزی بیمارستان بستری بودش و من و بابایی شب ها و روزهای پراسترس...
23 اسفند 1391

ماه شمار یکی شدن من و بابا وحید..

سلام دلبرک زیبای من.. عزیزم امروز دهم اسفند هست و ما نهم فروردین ازدواج می کنیم!!!..و این یعنی اینکه ماه شمار وصال من و بابایی شما استارت خورد.. روزهایی رو می گذرونم که برام سرشار هستن از انواع احساسات ناب و متفاوت!!.. گاهی باورم نمی شه که منو و بابا وحید شما به هم رسیدیم و دوران طولانی عقدمون هم سپری شده و حالا داریم می ریم زیر سقف اشیونه ی مشترک مون... جهیزیه ام دیگه تقریبا تکمیل تکمیل شده.. نوبت آرایشگاه و تالار از مدت ها پیش اکی شده.. لباس روز پاتختی رو انتخاب کردم و لباس شب حنابندون رو هم خریدم... وسایل خونه مون رو یکی از همین روزهای زیبای اینده می چینیم.. و قدم می ذاریم به زندگی ای که مدت ها توی رویاهامون تصورش رو ...
10 اسفند 1391

مامانی غمگین

سلام نی نی خوشگل و نازم. امشب نمی تونم یه پست شاد برات بذارم، کوچولوی من.. چون عصری با بابایی دعوا کردیم، الانم با هم قهریم ...
2 اسفند 1391

اطاق مامانی..

اومدم عکس های اسپورت عقدمون رو بذارم،چون حجم عکس ها فعلا زیاد بود و با کم کردن حجم شون کیفیت شون می اومد پایین،فعلا بی خیال شدم تا بعد با پیکچر منیجر که رو لپ تاپ دارمش و روی سیستم خونه نیست، حجم شون رو کم کنم و بذارم.. اما الان یه تصمیم جدید گرفتم.. دوست دارم واسه اینکه آخرین یادگاری هام از دوران مجردی،همیشه خاطره و شکلش برام باقی بمونه،یه دو تا از عکس های اطاقم رو بذارم الان.. البته چون می خواستم دیگه واااقعا مخصوص دوران مجردی باشه!،چند تا از عکس هایی رو می ذارم که قدیمی تره...یعنی اصلا مال قبل از این هست که من و بابایی عقد کنیم و من ارشد قبول بشم!..چون بعدش اطاقم خیلی تغییر کرد..یه کتابخونه بزرگ از همه کتاب هایی که به عنوان منبع ارشد می خ...
11 بهمن 1391

من و عروسی..

سلام جوجه طلایی خوشگل مامان.. خوبی فرشته نازم؟ منو ببخش که نمی تونستم بیام وبلاگت رو اپ کنم فکلی من!..اخه واسه باز کردن نی نی بلاگ به مشکل برخورده بودم.. این چند روزی هم که خونه هستم انقدی همه کارها قاطی پاطی شده که گاهی خودمم می مونم که کدومش رو انجام بدم!!.. از یه طرف هنوز موضوع نهایی پایان نامه ام مشخص نشده و استاد راهنمام سر هر موضوعی داره یه انغورتی در میاره!!!.. استاد می گن: چون شما ثابت کردید که یکی از دانشجوهای توانمند ما هستید، گروه متمایل هست که شما یک پایان نامه متفاوت و ماندگار که بشه ازش مقاله های قابل قبولی چاپ کرد،انجام بدید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اون موقع اس که دلم می خواد توی چشم های دکتر زل بزنم و جیغ بکشم که:..بی ...
10 بهمن 1391

خوش خبر باشم!!

سلام دلبرک زیبای من! خوبی نازنینم! فکر کن مامانی امروز برات چه خبری آورده فرشته کوچولو:   بعله همه بزنن دست قشنگه رو تاریخ دقیق عروسی من و بابایی اکی شد: نهمین روز از فروردین سال جدید...که می شه یه روز پنج شنبه ی زیبا. یعنی 9/1/1392                                                            ***  ...
7 دی 1391