، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نی نی نازنازی ما...

مامانی دل شکسته...

1391/12/23 21:49
نویسنده : مامان مریم
885 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی نازنینم..

الان یه مامانی ای داره با تو حرف می زنه که توی این چند روز اخیر یا ناراحت و پکر توی خودش بوده و حتی دلداری هایی بابایی هم زیاد ارومش نمی کرده، یا اینکه یواشکی واسه خودش گریه می کرده..

فندقی من، عروسی مامان و بابا که قرار بود نهم فروردین ماهِ سال جدید باشه، کنسل شد.....دل شکسته

اونم به این خاطر که:

عموی بابای وحید (در واقع عموی پدربزرگ شما!) که واسه خودش بزرگ کل خاندان محسوب می شده!!! چند روز پیش تو سن 82 سالگی فوت کرد...

حالا تو فکرش رو بکن، این عمو جان که 82 سال عمر کرده بودن!! یه دوماه دیگه هم مردن شون رو به تاخیر می نداختن چی می شد مگه...دل شکستهدل شکسته

چند روزی بیمارستان بستری بودش و من و بابایی شب ها و روزهای پراسترسی رو می گذروندیم، و دعا می کردیم که چیزی نشه و از بیمارستان مرخص بشه تا کل برنامه های چند ماهه ی ما نره روی هوا..ناراحت

اما متاسفانه این اتفاق افتاد و اون روز من چقدر گریه کردم، خدا می دونه..

بابا وحیدت هم خیلی ناراحت شده بود..رنگ زده بود بهم که دلداریم بده،ولی توی صدای خودش هم یه عالمه ناراحتی موج می زد..

بعد بابای وحید زنگ زده و بهم می گه: دخترم شرمنده ام که این اتفاق افتاد..بهشون گفتم: تو رو خدا اینطوری نگید..مگه تقصیر شماست آخه؟تعجب..

عمه هم چپ می ره و راست می ره، قربون صدقه ام می ره که مریم جان نشینی با خودت غصه بخوریا..به جاش تابستون برات بهترین عروسی رو می گیریم..

الان معلوم نیست که دقیق چه اتفاقی می افته..اما خب توی شیراز رسم هست که اگر شخص مهمی فوت کنه که از نزدیکان باشه و احترامش خیلی واجب باشه، حداقل تا چهار ماه و ده روزش، صبر می دن و تا اون موقع عزا نگه می دارن و کسی جشنی نمی گیره..

با این اوصاف، دیگه احتمالا عروسی میره واسه تابستون..

این روزا بابا وحید همش با یه صدای اروم و مهربون سعی می کنه برام توضیح بده که عقب افتادن عروسی مون، به جز بدی هاش، خوبی هایی هم واسمون داره و من نباید زیاد خودم رو ناراحت کنم..

ولی خب، من خیلی منتظر یکی شدن خودم و بابایی بودم..پر از ذوق و شوق بودم..الان چطوری می تونم ناراحت نباشم.!ناراحت

بابا وحید نوبت تالار رو که کنسل کرد، 10 درصد ازمون جریمه ی کنسلی گرفتن خنثی

وقتی که نوبت ارایشگاه رو هم کنسل کردیم (و صد البته که اونجا هم جریمه کنسلی لحاظ کردن و از مبلغ بیعانه کسر کردن)، من دیگه زدم زیر گریهخنثی

لباس پاتختی مو که می بینم، دلم می گیره...و الان دارم به این فکر می کنم که لباس حنابندونم هم حتما تا اون موقع دمده شده..دل شکسته

ای خدااااااااااااا، من الان دقیقا چجوری باید ناراحت نباشم و به عمو خان چی باید بگم؟!...روحت شاد،ولی اخه الان وقتش بود؟گریهگریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان ثمین
23 اسفند 91 20:51
عزیزم قشنگم ناراحت نباش آره خیلی سخته اما چه میشه کرد جز صبر مراقب خودت باش گلم اگه اجازه میدین لینکتون کنم درضمن ممنونم ازاومدن قشنگت به وبلاگ ما
رضوان مامان رادین
23 اسفند 91 21:19
گلم خیلی سخته اما باور کن هیچ دورانی به شیرینی دوران نامزدی و عقد نمیرسه.باورت میشه دلم میخواد بازم به اون روزها برگردم...من و همسری هم حدود6 سال نامزد بودیم و 2 سال هم عقد یعنی بعد از 8 سال رفتیم زیر یک سقف..اما الان دلم لک زد واسه اون 8 سال
مامان هدیه
25 اسفند 91 1:18
سلام مریمی...خوبی گلم؟الهی بمیرم برات درکت میکنم...این اتفاق برا منم افتاد و عقدم کنسل شد،ع زیزم اصلا به دل نگیر انشاله تابستون جبران میکنین...ولی ما جبران نکردیم
مامان هدیه
25 اسفند 91 1:38
عزیزم خصوصی داری
ح یوسفی
26 اسفند 91 12:18
سلا مریمی... کاملا میفهمت... هر چی هم بگم باز چیزی فرق نمیکنه.. زمان به عقب برنمیگرده که خان عمو زنده بشن .. خودتو ناراحت هم بکنی که چیزی عوض نمیشه.همون طور که خودتم گفتی از این فرصت برای تموم کردن پایان نامه ات استفاده کن تا با خیال راحت بری سر خونه ات و دلواپسی معضلی به اسم پایان نامه رو نداشته باشی،مثل من
مامان ثمین
30 اسفند 91 5:12
فرا رسیدن سال نو همیشه نوید بخش افکار نو، کردار نو و تصمیم های نو برای آینده است. آینده ای که همه امید داریم بهتر از گذشته باشد. در سال نو، ۳۶۵ روز سلامتی، شادی، پیروزی، مهر و دوستی و عشق را برای شما آرزومندم. ثمین سادات وخانواده بهترینها روواسه شما آرزو دارن عزیزم
مامان هدیه
12 فروردین 92 18:02
عسیسم دلمون گرفت از بس اومدیمو دیدیم نوشتی یه مامانی دل شکسته بیا آپ کن و یه پست جدید و شاد مناسب با حال و هوای عید بذار دیگه
مامان حسام كوچولو
14 فروردین 92 16:59
ستاره بختتان بالا سپیده صبحتان تابناک سایه عمرتان بلند ساز زندگیتان کوک سرزمین دلتان سبز سال جدید مبارک
حمیده(عمه امیررضا)
17 فروردین 92 18:54
سلام مریم خانم با معرفت!! معلومه کجایی؟؟؟؟ مثلا مسافر بودیما!!! یعنی گوشیمو دزد زده و الانم خاموشه شما نگران نشدی!!!؟؟؟؟ کجایی پس؟؟؟؟
نیلی
19 فروردین 92 17:52
عزیزم منم یه سال عروسیم به خاطر پسرعموی شوهرم که جوون بود و تصادف کرد و فوت کرد عقب افتاد.آخرش چی؟عروسی کردیم دیگه.تا تابستون هم چیزی نمونده سخت نگیر.حتما خیریتی بوده عزیزم
عمه حمیده
19 فروردین 92 21:57
سلام مریمی. یعنی من به خاطر گم شدن گوشی و تمام محتویات توش که عبارت بود از همه عکسهای کربلامون حسابی دپرس و ناراحت بودم و حوصله نداشتم شما نباید یه کامنتی چیزی برام میزاشتی؟ گوشیم تو ایران و درست دم در خونه مون دو روز بعد اومدنمون از دستم افتاد و من حواسم نبود. فردا صبحش که محمد دنبال گوشی میگرده و پیدا نمیکنه به شماره ام زنگ میزنه و میبینه خاموشه. و دیگه هم روشن نشد. خیلی حالم گرفته شدو خیلی هم گریه کردم. یاد کربلا میافتم دلم آتیش میگیره. دعا کن پیدا بشه با تموم عکسها. راستی برام یه تک بنداز یه اس بده شماره ات رو سیو کنم. خطمو سوزندم و دوباره همون خط رو گرفتم.