، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

نی نی نازنازی ما...

ماه شمار یکی شدن من و بابا وحید..

1391/12/10 22:36
نویسنده : مامان مریم
485 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دلبرک زیبای من..

عزیزم امروز دهم اسفند هست و ما نهم فروردین ازدواج می کنیم!!!..و این یعنی اینکه ماه شمار وصال من و بابایی شما استارت خورد..

روزهایی رو می گذرونم که برام سرشار هستن از انواع احساسات ناب و متفاوت!!..

گاهی باورم نمی شه که منو و بابا وحید شما به هم رسیدیم و دوران طولانی عقدمون هم سپری شده و حالا داریم می ریم زیر سقف اشیونه ی مشترک مون...

جهیزیه ام دیگه تقریبا تکمیل تکمیل شده..

نوبت آرایشگاه و تالار از مدت ها پیش اکی شده..

لباس روز پاتختی رو انتخاب کردم و لباس شب حنابندون رو هم خریدم...

وسایل خونه مون رو یکی از همین روزهای زیبای اینده می چینیم..

و قدم می ذاریم به زندگی ای که مدت ها توی رویاهامون تصورش رو داشتیم...

من می شم همسر و شریک و همراهِ بابایی شما..و باباییت می شه مردِ مهربون من!

جفت تون رو عاشقانه دوست دارم کوچولوی دلبرک.قلبقلب

                                                                           ***

راستی اون روزی که با بابایی قهر بودم، واسه اشتی مون برام یه سورپرایز باحال تدارک دیده بود..

بابا واسه چهاردهم فروردین ماه، دو تا بلیط امارت (دبی!) برای ماه عسل مون گرفته و عکس بلیط ها رو واسم میل کرده بود و از من خواست که برم میلم رو چک کنم..

قبلا چند باری توی صحبت هام به بابا گفته بودم که به نظر من دبی عروس شهرهای حاشیه خلیج فارس هست! و دوست دارم اینده ها هر وقت فرصتش شد سفری به اونجا داشته باشیم.زبان

البته بلیط های این دفتر هواپیمایی شناور هستن!..یعنی ما می تونیم تاریخ پرواز رو به چند روز قبل یا چند روز بعد از تاریخ اصلی تغییر بدیم..حالا تا ببینیم کارهای عروسی چطور پیش میره.

دوست داشتم عکس بلیط ها رو واسه یادگاری بذارم اینجا، اما گفتم حالا خواننده های وبت می گن چه مامان مریم بی جنبه ای!عینک..اما مطمین باش گوشه هایی از اون بلیط ها رو به عنوان یادگاری ماه عسل مون جایی نگه می دارم..و بعدها بهت نشون شون می دم..

وروجکم از یک ماه دیگه، دیگه من می تونم به صورت روزانه، واسه زمینی شدن تو فرشته اسمونی نقشه بکشم!!!!!!نیشخندنیشخند

از یک ماه دیگه، تو یک قدم به هست شدن و اومدن توی اغوش من و بابا نزدیک تر می شیمژهمژه

ای به فدای لحظه قدم گذاشتنت توی زنرگی ما، مادر...قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان حسام کوچولو
11 اسفند 91 16:52
پس ببین دعوا همیشه هم بد نیست من چای تو بودم یه دعوای مفصل تر می کردم و یه بیلیط دیگه برای امریکا می گرفتم . شوخی کردم خوشحال شدم که شاد شدی.
مامان هدیه
16 اسفند 91 13:17
به به مریمی چه خبرای خوب خوبی سورپرایزتم محشر شده...انشالله خوش بگذره و بیای اینجا از سفرنامه اتون بنویسی مریمی خیلی شیطون بلایی از حالا با نینی یکی شدی ها