، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نی نی نازنازی ما...

نوروز 92

1392/1/20 10:41
نویسنده : مامان مریم
1,307 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به نی نی کوچولوی نازنین و خوشگل خودم..و سلام به همه دوست های خوب و مهربونم..لبخند

خیلی وقته که دوست داشتم یه پست جدید بذارم( تقریبا از نه فروردین تا حالا!نیشخند)، اما فرصتش پیش نمی اومد.

می تونم بگم که عسد امسال یکی از بهترررررررین نوروزهای عمر من بود!!!!!!!قلب..تعطیلات خیلی شیرین و خوبی رو سپری کردیم..

با وجودی که روزهای اول بعد از عقب افتادن عروسی مون، یه خورده شوکه!!، دپرس!!! و توی مود خودم!!! بودم، اما به محض اینکه پام رسید شیراز، وحید جان چنان روزهایی رو برام ساخت که تلخی این اتفاق، به کل برام به یه خاطره تبدیل شد!!از خود راضی

روزی نبود که ماشین رو برنداریم و یکی از جاهای شهر یا بیرون از شهر سرک نکشیم و جوجه یا پیتزایی بر بدن نزینم!..یک روز عصر هم توی خونه ننشستیم..!

روز نهم فرودین که به قول وحید " نسالگرد ازدواج مون"خنده بود، دیگه وحید شاهکار کرد... ناهار رو رفتیم رستوران مجموعه "صوفی" و تو یه فضای خیلی رمانتیک غذامون رو اونجا خوردیم..( کل میزمون هم فقط 270 تومن ناقابل شد!!)..عصرش رفتیم کنسرت گروه "سمفونی سپیدبالان" و کلی اونجا ترکونیدم و جیغ جیغ کردیم..!!.. بعدش هم رفتیم چمران و تو کافی شاپ مجتمع "لاومسترز" که من عاااااااااشق اونجا هستم و یه جورایی میعادگاه عشق من و وحید! حساب می شه، عیدی خوشگلم رو از همسری مهربون گرفتم!

روز سوم فروردین هم عمه اینا برام عیدی آوردن..که عیدی های اونا رو هم خیلی دوست داشتم..خداییش عمه خانمم واسه خودش کلی خوش سلیقه هستلبخند...( البته به جز طلایی که برام آورده بودن..اخه گردنید طلایی که روی عیدی هام بود، اصلا ظرافت نداره و دخترونه نیست)..(فکر کنم اینو عمه مناسب سن خودش انتخاب کرده!!نیشخند..که حالا البته من یه مدت می ذارم بمونه که ناراحت نشن، اما بعدش می رم و عوضش می کنمنیشخند)..

دیگه اینکه عمه اینا چند روزی رفته بودن مسافرت (با عمه های خود وحید!) که وحید به خاطر کشیک های بیمارستانش نمی تونست بره (و اگر هم می تونست مسلما بدون من نمی رفت!) و خاتواده ما هم که نرفته بودیم..

بعد ما اون طرف (یعنی خونه عمه اینا که با ما همسایه هستن!!) کلی برای خودمون یه مکان مناسب داشتیم!!نیشخندخجالتنیشخند....و خلاصه دیگه اینجوریا من از شرمندگی همه خوبی ها و لطف ها و عیدی های رنگاورانگ وحید در اومدم!!خجالت...

عجب مامان بی تربیتی داره، نی نی من!!عینک

عکس عیدی هام رو تو پست بعدی می ذارم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

حمیده
20 فروردین 92 11:55
واااااااااااااااااااای چه مامانی ......
خدا رو شکر. پس کلی ترکوندین دیگه!!!!
ایشاالله همیشه شاد و خندون باشی.
وای چقدر خوبه آدم دغدغه نداشته باشه و با خیال راحت تفریح کنه.
میخوام هر چه زودتر این پایان نامه طلسم شده رو دفاع کنم و یه شور تازه ای به زندگیم بدم.
مریمی خصوصی هم داری


بهتره بگی چه مامان بی تربیتی!!!!...
آره گلم، تعطیلات و نوروز امسال برام تا همیشه به یاد موندنی خواهد بود..
من که تازه پروپوزالم تو جلسه گروه تصویب شده..ولی حتما تا قبل از عروسی به یه جاهای خوب می رسونمش که بعدش دیگه زیاد دغده ای نداشته باشم، به خاطر همین الان دارم با جدیت روش کار می کنم.
حمیده
20 فروردین 92 12:05
چه جالب که پیشاپیش سالگرد ازدواج هم گرفتین
حالا ما که دوازدهم سالگرد ازدواجمون بود اصلا اون روزش حس و حال نداشتم.
از صبحش دپرس بودم.
به خاطر گوشی
ولی شبش رفتیم بیرون یه دوری زدیم.
خیابونا خلوووووووووت.... نانوایی ها شلوووووووووووووغ!!!
شب سیزده بدر بود دیگه...


حمیده جان سالگرد ازدواج که نبود..وحید اسمش رو گذاشته بود :نسالگرد ازدواج!!!
خب حق داشتید دیگه..ادم یه خورده ناراحت می شه گوشیش با همه عکس های سفرش بخواد گم بشه!
چه سالگرد ازدواج بامزه ای دارید شما!..هر سال باید از یه طرف اماده بشید برای سیزده به در، از یه طرف سالگرد ازدواج برگزار کنید پس!
حمیده
20 فروردین 92 12:52
مریمی یه روز (فکر کنم دو سال پیش بود)من و محمد رفتیم رستوران کل پول غذامون شد چهل تومن
یعنی من تا غروبش اگه میخواستم آب هم بخورم حالم بد میشد.P
یععععععععنی شما دو نفر چی خوردین که شد 270 تومن
تا چند روز تونستین غذا بخورین؟؟؟؟؟؟؟؟:


میدونی حمیده جان اینجایی که ما رفته بودیم، یه جای خیلی خاص یه به اصطلاح "فرست کلاس" بود..یعنی طبقه ششم یه هتل گردان!..همه خدمه مسلط به زیان انگلیسی و فرانسوی!..میانسال و با کت و شلوار!..تا انتهای صرف غذا یه مستخدم تمام مدت سر میز ما و البته با رعایت فاصله دقیق تعیین شده،ایستاده بود و اگر چیزی لازم بود به خدمه های دیگه سفارش اون رو می داد..گروهی از خدمه ها فقط مخصوص این بودن که هر مهمانی که سر میز می شینه، شمع اون میز رو روشن کنن..
مهمان ها فقط با کت و شلوار اجازه ورود داشتن...تمام منطقه قصرالدشت شیراز از اون بالا زیر پامون بود و این برنامه ها..
از این مبلغ، 120 تومن اش فقط حق ورودی اونجا برای دو نفر! بود..
حمیده
20 فروردین 92 12:58
بعدش همش با خودم میگفتم حالا اداره ولخرجی کرده و واسه تولدمون بن داده ما چرا جوگیر شدیم رفتیم تو یه روز همشو خرج کردیم
درضمن ولخرجی اداره ما رو داشته باش.
تازه این چهل تومن مال 4تا تولده یعنی هرتولدی ده تومن
فکرکن واسه تولد هر پرسنلش به ازای هر عضو خانواده 5 تومن بن داده بود



تو رو خدا این اداره تون یه وقت خسته نشه از این همه ولخرجی!!!!!!!!!!!!

حمیده
20 فروردین 92 13:01
مریمی زودتر میگفتی همچین جایی هم هست تو شیراز.
همکارم عید اومده بود شیراز. بهش میگفتم بره اونجا.
من که اومدم حتما میرم.
باید قشنگ هم باشه نه....
از این جاها سراغ داری بهم بگو نشون کنم وقتی اومدیم شیراز بریم اونجا ها رو .


چمران یکی از خیابون ها و منطقه های خاص و البته باکلاس شیراز هست!..کافی شاپ ها و مجتمع ها و پاساژهای معروفی داره..خیلی از دختر پسرها واسه لاو ترکوندن، دم غروب ها فقط می یان با ماشین هاشون اونجا یه گشتی می زنن و برمی گردن..
موقع اغتشاشات انتخابات قبلی هم یکی از جاهایی که خیلی درگیری بین پلیس و طرفدارهای موسوی شدید بود و خیلی شلوغ بازی می شد و چند تایی دانشجو اونجا کشته شدنم، همین چمران بودش..
من و وحید هم از اول نامزدی مون زیاد اونجا می ریم و من یه جورایی تک تک قسمت های چمران با وحید خاطره دارم.

مامان حسام كوچولو
22 فروردین 92 15:47
به به چه نسالگردي. اما حسابي به جاش كيف كرديااااااااااااااااااااا. انشالله كه هميشه دلت خوش باشه و لبت خندون
مامان هدیه
24 فروردین 92 11:15
سلام خانوم گل...چه عجب به فکر این وبلاگت هم افتادی عذرت موجه اعلام شد چون حسابی ترکوندی خداروشکر که شادی و بهت خوش گذشته