، تا این لحظه: 22 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

نی نی نازنازی ما...

اوضاع بهتره!

1395/5/5 23:15
نویسنده : مامان مریم
548 بازدید
اشتراک گذاری

تا روزها بعد از اون اتفاقات تلخ و وحشتناک، بیشتر از حد تصور غمگین و عصبی و خشن و پرخاشگر شده بودم!..اینو لازم نبود که کسی بهم بگه, خودم حس میکردم....مامانم معمولا هر روز کنارم بود و یا اینکه عمه غالبا منو میبرد اون طرف!....وحید به کل شیفت های شب بیمارستان رو با توضیح شرایط مون به یکی از استادهای صاحب نفوذش, تعطیل کرده بود و دیگه هیچ شبی تنها نبودم!..میدونستم که چقدر دارم اذینش میکنم..بی اختیار گریه می افتادم!..بی اختیار عصبانی میشدم و بهش میگفتم کنارم نیاد!..بی اختیار غر میزدم و بهونه میگرفتم....وحید و مامان و عمه و یاسمن و همه اطرافیان مدارا کردن و کردن تا کم کم سرد شدم...غمم فروکش کرد!..همه وسایل ها رو جمع کردن...واسم گوسفند قربونی کردن...دسته جمعی دو روز رفتیم چله گاه و شبم همون جا خوابیدیم...اون شب با وحید تا ساعت سه تو خنکای ریزش آب از صخره ها حرف زدیم...تو بغلش گریه کردم و گریه کردم تا دلم سبک و سبک تر شد....بهم گفت بچه براش بی اهمیت تر از اونی هست که من اینجوری خودمو زجر بدم!..گفت فقط میخوام تو آروم بشی, حتی اگر قرار باشه هیچوقت بچه نداشته باشیم, تحملش از این اشک های تو راحت تره!.....و من بازم گریه کردم و بهش گفتم که چقدر دلتنگم!.....اما از بعدش بهتر و بهتر شدم...سوز دلم کمتر شد.....فرداش تو راه برگشت مامان کلی نصیحتم کرد که خدا رو خوش نمیاد که این اوضاع رو برای وحید درست کردم!و باید به خودم مسلط بشم........یک شنبه اما وحید غافلگیرم کرد...از در که اومد داخل, لب هامو که میبوسید,دو تا بلیط گذاشت کف دستم...من و وحید شش روز عازم بخارست خواهیم بود...جشن فارغ التحصیلی وحید و هم کلاسی هاش و کنگره دوسالانه قلب و عروق حوزه بالتیک در کشور رومانی!.....وحید بهم قول داده که این سفر حالم رو خوب تر خواهد کرد!..روزهای آخر انترنی شم گذشت...دوست داشتم فارغ التحصیلی وحید با اومدن نی نی هامون رنگ و جلای دیگه ای داشته باشه که نشد!..با این وجود میخوام این همه سال زحمتش رو تو یه فضای خاطره انگیز جشن بگیره...امیدوارم بتونم همه چیز رو براش باشکوه و سرور رقم بزنم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

حمیده
7 مرداد 95 20:57
مریم خیلی خیلی خوشحالم ازآرامش دلت. مریم عزیزم شاید تو احوال پرسی ازت من کم کارم و کم زنگ میزنم ولی خواسته همیشگی دلم شادی و خوشی توئه. ما هیچوقت همو ندیدیم ولی خودمون از عمق علاقه قلبی بهم خبر داریم و کمتر کسی میتونه اینو درک کنه. مریم خوشحالم از خوشحالیت بابت فارغ التحصیلی همسر مهربونت. ان شاءالله تا همیشه همه روزهاش پر از موفقیت و شادی باشه. از سفر پیش روت لذت ببر و از ثانیه هاش استفاده کن.
آشتی
11 مرداد 95 8:24
سلام عزیزم. از اتفاقی که افتاد ناراحت شدم. ولی از اینکه شوهرت اینقدر قشنگ کنارت بود و تو رو به زندگی دوباره دعوت کرد از ته دلم خوشحال شدم. چه خوب که تو این مسیر ـ سخت و ناراحت ـ اینقدر خوب کنارت بود و با وجود غمی که تو دلش بود، اینقدر قشنگ تونست همراهیش رو بهت ثابت کنه. باور کن خیلی ارزش داره. خیلی زیاد.
سرسبزی دشت
11 مرداد 95 11:06
عزیزم توکلت به خدا باشه خیلی سخته میدونم ولی اتفاقی هستش که افتاده حتما حمتی هستی خدا دلت رو اروم کنه باید خیلی خدا روشکر کنی که تو اولویت همسرت هستی و همسرت عاشقته وبه خاطر بچه بهت سرکوفت نمیزنه با زبونش ازارت نمیده میخاد تو ر وخشحال ببینه پس قدر همسرت ر وبدون به خاطر چنین همسری شاکر خدا باش.
مینو
11 مرداد 95 14:10
سلام مریم میدونی چقد دتبالت گشتم؟ میدونی چقد حرصی شدم که دیگه نیستی؟ همون دختر شیرازی شیرین زبون مگه نیستی؟ همون که گاهی با آقا وحید تو یه اتاق درس میخوندین همون که سر کفش پاشنه بلند و راه رفتن پا برهنه کف حیاط هی وحید بهت تذکر میداد نکن این کار رو مگه همون مریم گلی ما نیستی؟ دلم برات خیلی تنگ شده بود .چرا آخه اینجور شد زندگیت؟ چرا نی نی ها بی وفا شدن؟ بخدا خیلی ناراحت شدم اما توکل کن بر خدا.خدا خودش به وقتش اوضاع رو روبراه میکنه.غصه نخور عزیزدلم
مامان مریم
پاسخ
سلام..احتمالا شما وبلاگ قبلی ام رو دنبال میکردید. راستش این وبلاگ واسه خودم نیست! واسه نی نی ام بود!!!...که از قبل از عروسی مون, واسه خودش مینوشتم...اما خب نشد دیگه! نه نی نی ای وجود داره, نه هیچی! ممنون از دلداریت
سارا
12 مرداد 95 15:17
سلام.. ی سوال برام پیش اومده.. همسر شما مگه دانشجوی پزشکی نیستن؟ پس چجوری خرج زندگی رو میدن ؟ منم دانشجوی همین رشته م .. ولی تا جایی ک من میدونم حالا حالاها پول توش نیست
مامان مریم
پاسخ
چطوری هما? شاید روزها میره دزدی!!
مینو
21 مرداد 95 11:34
سلام مریم جان.عزیزم انقد زود ناامید نشو.توکل کن بر خدا.ان شالله به حق آبروی فاطمه زهرا خدا هیشکیو ناامید نکنه و همه کسانی که حسرت بچه رو دارن بچه دار شن.مطمئن باش بالاخره نتیجه میگیری.بقول مادر انقد دنیا و دکترا خوب شن که دیگه کسی نباید بترسه از مشکلی.خداروشکر کن که شوهر به این خوبی کنارت هست.هرکدوم از ما به یه طریقی مشکل داریم.اصلا از کجا معلوم من بچه دار شم؟منم مشکل دارم اما اصلا الان موقعیت و شرایط ندارم برا اقدام بهش و مطمئن شدن از بابت سلامت خودم.ما جز خدا هیشکیو نداریم پس توکل میکنیم بهش." پروردگارا ما جز تو پناهی نداریم، پس آنگاه که دل به رحمتت میبندیم ناامیدمان مکن"